سلام .. خانمی سی و هفت ساله هستم که صاحب سه فرزندم .بیشتر دوره جوانی ام رو وقف دانشگاه و درس کرده ام دو تا کارشناسی ارشد از بهترین دانشگاه ها دارم اما در حال حاضر احساس ناکامی عجیبی در ارتباط با دیگران میکنم.. مسولیت مادر بودن و خانه داری و شوهر داری و درس و مشق بچه ها از یک طرف و مشکلات و ناکامی های خودم از طرف دیگه منو کاملا گیج و سر در گمکرده.. تا به حال نتونستم یه دوست برای خودم پیدا کنم . کسی که بتونم باش راحت باشم و مراعات شو نکنم.. در جذب دوست مهارت فوق العاده ای دارم اما پس از مدتی نسبت به ایشان حس بدی پیدا میکنم ..مثلا احساس میکنم حرف های منو به منظور میگیره و یا قصد سو استفاده از منو داره..مطمئن هستم که مشکل از طرف منه.. چون احساس میکنم اصلا سیاست در برخورد ندارم و واقعا میخوام خودمو اصلاح کنم چون من الان سه تا بچه دارم و خودم تنها نیستم...با همسرم رابطه تقریبا خوبی دارم گر چه یه دلخوری عمیق از ایشون در وجودم هست و اون اینه که ایشون با این که میدونستن من چقددرر به درس و دانشگاه و فعالیت های اجتماعی علاقه دارم کاملا منو درگیر خانه و بچه ها کردن و من از چیزایی که دوستشان داشتن فاصله زیادی گرفتم.. در دورانی هم که منزل پدرم بودم دائم باید دعواهای پرو و مادرم رو تحمل میکردم و یک لحظه آرامش نداشتم اما با تلاش و پشتکار بی وقفه ای از خودم نشون دادم وارد بهترین دانشگاه شدم و از آینده ترسناک که برای خودم با خانواده ای که داشتم تصور میکردم خودم رو با فضل خدا نجات دادم..کلا احساس تنهایی میکنم و احساس نارضایتی از خودم دارم.. الان چهارده ساله که ازدواج کردم و از همسرم به جز موردی که گفتم راضی ام اما جدیدا از خانواده همسرم متنفر شدم انگار آستانه تحملم خیلی پایین اومده.. در کل همیشه احساس تنهایی دارم لطفا کمکم کنید